کتاب آن هنگام که نفس هوا می شود

اثر پال کالانیتی از انتشارات کتاب کوله پشتی - مترجم: شکیبا محب علی-علمی

مرگ مسئله‌ای است که همه‌ی ما انسان‌ها با آن روبه‌رو می‌شویم و چگونگی رویارویی با آن در همه‌ی زمان‌ها دغدغه‌ی انسان بوده است. نویسندگان زیادی در آثارشان به موضوع مرگ پرداخته‌اند و بسیاری نیز در اواخر زندگی، تجربه‌ی بیماری و مواجهه‌ی خود با مرگ را به رشته‌ی تحریر درآورده‌اند. یکی از بهترین نمونه‌های این نوع کتاب‌ها، «آن هنگام که نفس هوا می‌شود» نوشته‌ی «پال کالانیتی» است، که از پرفروش‌ترین کتاب‌های سال ۲۰۱۶ به حساب می‌آید.

پال کالانیتی، که متخصص مغز و اعصاب بود، بر اثرسرطان ریه در سی و هفت سالگی جان خود را از دست داد. پال پزشکی متبحر و انسانی متفکر بود که در طول زندگی‌اش به دنبال معنای زندگی بود. وی در جستجوی پاسخ سوالاتش مدتی ادبیات خواند، هم‌چنین زیست‌شناسی و سرانجام به جراحی مغز و اعصاب روی آورد. در اواخر دوره‌‌ی رزیدنتی‌اش متوجه شد به سرطان ریه مبتلا شده است.

نویسنده در این کتاب، تجربه‌ی بیماری و رویارویی‌اش را با مرگ به رشته‌‌ی تحریر درآورده است. زمانی که پال از بیماری‌اش مطلع می‌شود چهار مرحله غم را پشت سر می‌گذارد. در واقع شخصی که تا دیروز به بیمارانش امید می‌داده است اکنون به امید نیاز دارد.

برخورد پال کالانیتی با مرگ بسیار خواندنی است و انسان را به تعمق وامی‌دارد. خواندن این کتاب را به افراد کتاب‌خوان توصیه می‌کنم چراکه به نظرم این داستان ویژگی‌های منحصربه‌فردی دارد که باعث شده، پرفروش‌ترین کتاب نیویورک‌تایمز باشد.


خرید کتاب آن هنگام که نفس هوا می شود
جستجوی کتاب آن هنگام که نفس هوا می شود در گودریدز

معرفی کتاب آن هنگام که نفس هوا می شود از نگاه کاربران
همه‌ی ما می‌دونیم که قراره یه روزی بمیریم... ولی نمی‌دونم چرا طوری رفتار می‌کنیم که انگار تا همیشه قراره زندگی کنیم... یه طوری برنامه ریزی می‌کنیم که مرگ توش هیچ جایی نداره... و جالب‌تر از همه اینکه این مرگه که به زندگی ما معنا میده... اگه قرار بود برای ابد زندگی کنیم و همیشه فرصت بود آیا هیچ‌وقت واقعا @زندگی@ می‌کردیم...؟
مرگ بالاخره سراغ همه‌ی ما خواهد اومد... تنها مسئله زمانه... امروز... فردا... ماه بعد... سال بعد... سال‌ها بعد؟!
ما واقعا نمی‌دونیم چقدر وقت داریم... واقعا نمی‌دونیم...
پاول کالانتینی یکی از همین آدما بود... یکی از همین آدمایی که نمیدونن چقدر وقت دارن... درست مثل من و شما... برنامه‌های زیادی برای زندگیش داشت... از زندگیش لذت می‌برد... آدم موفقی بود... سی و شش سالگی سنی نیست که ما به عنوان نقطه‌ی روبه‌رو شدن با مرگ درنظر بگیریمش... سی و شش سالگی برای خیلیا تازه شروعه...مثلا خود پاول که سال آخر رزیدنتی‌‍ش بود... و قرار بود زندگیش عوض بشه... و شد... ولی نه اونطوری که فکرش رو می‌کرد...

حالا روزهای زندگی پاول به شمارش افتادن... سال‌های زیاد عمرش تبدیل شده به شاید ده سال... شاید پنج سال... شاید یک سال... حتی الان هم کسی نمیدونه... و وقتی حتی اینم نمیدونی... باید با روزهای باقی مونده‌ت چیکار کنی؟! چه کاری باید بکنی که به موقعش بتونی تو چشم‌های مرگ نگاه کنی... و بگی آماده‌ام؟
من خیلی دارم درمورد مرگ صحبت میکنم... ولی پاول نه... پاول تو یک قدمی مرگه... و از زندگی میگه... پاول تمام رویاهاش رو داره کم کم از دست میده... و زندگی رو برامون تصویر می‌کنه... زندگی ممکنه کوتاه باشه ولی میتونه ارزشمند باشه... می‌تونه خیلی ارزشمند باشه...

پاول تو سال‌هایی که به عنوان یه پزشک فعالیت کرده زندگی آدمای زیادی رو نجات داده... تمام تلاش خودش رو کرده... و حالا... حالا که دیگه معلوم نیست چقدر فرصت داره... داره رسالت زندگیش رو تو یه کار دیگه پیدا می‌کنه... نوشتن... نوشتن این صفحات و کلماتی که برای من بی اندازه عزیز شدن...‌
نوشتن از کودکیش، از ادبیات... از فلسفه... از پزشکی... از پزشک بودن... از بیماری... از بیمار شدن... از بیمار بودن.... از مرگ...
نوشتن شاید برای اینکه حالا که نمیتونه تو اتاق عمل به دیگران کمک کنه... تو صفحات این کتاب کمکشون کنه...

من نمی‌تونم با تمام وجودم پاول تحسین نکنم... به عنوان کسی که عاشق ادبیات و فلسفه بود... به عنوان پزشکی که تو کارش خیلی خوب بود... به عنوان کسی که این کتاب رو نوشته... به عنوان یه انسان...

پ.ن: شناختن آدمی مثل پاول بعد از مرگش خیلی سخته... سخت از این جهت که نمیتونین آرزو نکنین... کاش زنده بود...

فروردین نود و شش
April 2017



مشاهده لینک اصلی
وقتی چشمها به آخرین کلمه ی جمله ی ناتمام پایان صفحه میخکوب می ماند و دستها قدرت ورق زدن را ندارند...
درد، درد، مرگ و زندگی
درد بیش از اندازه این کتاب بعضی جاها مانع ادامه دادنش میشه ولی در عین حال نیروی زندگی و حقیقت درش جریان داره که وادار به ادامه دادنش میکنه

مشاهده لینک اصلی
[ابتدا در اینجا ظاهر شد (با ویرایشها): http://timesofindia.indiatimes.com/li...] چند روز پس از برگرداندن آخرین صفحه این کتاب، چند روز است. اما سوزش دوباره نشان می دهد که من اجازه می دهد که صفحات در حافظه من باز شود. سکوت که به طور ناگهانی بخاطر بسوی خاطراتی که از بین میرود و ابرها را میبیند، به هوا میچسبد. حتی به عنوان اینکه من به عنوان \"به معنای\" از دست دادن یکی از عزیزان عزیزم دست کشیدم، به طرز وحشیانه ای می دانستم که خیلی زود گذر می شود. هیچ بخشی از مرگم را قبول نمی کنم آنها همه لنز را تنظیم می کنند تا آن را بخشی از زندگی ببینند. پائول یک حرفه جراحی مغز و اعصاب بود، و در دانشگاه دانشکده پزشکی دانشگاه استنفورد. ایستادن در آستانه دیدن رویای او حقیقت دارد، که در یک دهه و نیمی از فعالیت های علمی بی رحمانه و ساعات خستگی ناپذیر در اقامتگاه ساخته شده است، او شاهد یک پیچ و تاب و بی رحمانه سرنوشت است؛ او با سرطان ریه سرطانی تشخیص داده می شود، فقط چند ماه قبل از فارغ التحصیلی برنامه ریزی شده. یک دکتر در ذهن و یک جنگنده در روح، او جنگ این مزاحم ناخوانده و کشنده با فطرت بسیار زیاد و متانت، به دست آوردن عقل بسیار در طول دوره و در نهایت، تسلیم شدن به گریز ناپذیری از آن و در عجیب و غریب، راه بی سر و صدا، به affability.Paul Kalanithiâ آن خاطرات خاطرهانگیز خواندن عالی است. این یادآور کوتاهی عمر است و حتی یادآور بلندتر از طول عمر اعمال و خاطرات است. این در نشریات کوچک و تصمیمات قابل توجه، در کلمات بی دقت و اعترافات ظالمانه، ما به مدت طولانی بعد از اینکه از بین رفتیم، زندگی می کنیم. او در طول آخرین ماههایش بیشترین بخش این کتاب را در نابودی درد و درمان نوشت، اما او نمیتوانست بیشتر متعادل و آرام باشد. تأثیر این کتاب در درمان بیماری های قاعدگی او، مانند جدایی ناپذیر، درمان حرفه ای نیست بلکه در قلبش است؛ جدی بودن برای شناسایی آسیب پذیری ها و پیدا کردن مسیری از طریق آنها که در نهایت معنی دار می شود. جایی در اطراف صفحه 161، او در مورد پنج مرحله بسیار غم و اندوه گفته می شود - انکار، خشم، چانه زنی، افسردگی و پذیرش. و همراه با آنها، پرونده او، با انحراف، که در آن چرخه در جهت معکوس توسط او پذیرفته شد. از پذیرش سرنوشت خود را به لغزش به افسردگی در که نمی توانند به پیگیری کار خود را، به سرسختانه با گزینش وظایف در بیمارستان، اگر تنها به نزدیک تر به اولین عشق خود را به عصبانی شدن در تحرک از دست رفته خود و نشاط زخمی، در نهایت، غوطه وری Paul به وظایف جراح خود با انتقام می کشد، مشتاقانه بدن خود را از دست دادن بدن، کنار گذاشتن، پل نشان می دهد ذهن باور نکردنی گرسنه و روح اختصاص داده شده است. به عنوان یک خواننده، من چندین بار احساس اثر تلخی کتاب را احساس کردم. در دوران من دچار آشفتگی، غم و اندوه و قحطی من را بر روی شانه های محکم و محکم نویسندگان و آیات آنها دیده ام. بنابراین، من توانستم قدرت را درک کنم که پل از بکت و الیوت، فورستر و نیچه گرفت. و از همه مهمتر، از همسرش، لوسی. یک دکتر خود، چقدر خرد کردن آن را برای او نگه داشتن یک سر خوب بود و از پرتوی امید در پرتو نتیجه گیری حرفه ای خود را ترک نکرد. اما همان طور که مارک تواین می گوید، «ترس مرگ از ترس زندگی بیرون می آید. مردی که به طور کامل زندگی می کند، آماده است هر زمان که بخواهد می میرد. »پائول و لوسی کالانیتی، در دختر زیبای خود، کادی، زندگی می کردند. او شش ماه پس از تشخیص پائولو متولد شد، او فقط شرکت فیزیکی پدرش را برای هشت ماه داشت. اما او هر وقت که او را این کتاب را انتخاب می کند، به شجاعتش ادامه می دهد و احساس سحر و جادو می کند.

مشاهده لینک اصلی
عنوان جایگزین:How طبقه فوقانی می میرد @ کتاب شرح حال توسط یک مرد سخت آموزش دیده و مورد مطالعه قرار تمام عمر خود را، نزدیک به یک نویسنده شد، سپس تصمیم به تبدیل شدن به یک دکتر به جای (منم چه اتفاقی می افتد زمانی که شما از یک خانواده از پزشکان آمده است)، و در پایان آموزش خود با سرطان تشخیص داده شده است. Torschlusspanik [1] مجموعه می شود و او باید بنویسد که یکی از کتاب های او همیشه می خواستم برای نوشتن. خود را تا حدی یک زندگینامه از آموزش خود را، سرود به همسرش، و کمی در بیمار دکتر relationship.Sometimes راه خود را بیش از حد پرمدعا برای خوب خود را دارد، بسیاری از کلاسیک روشن، بسیاری از نقل قول شعر، مقدار زیادی از namedropping - که بر روی زمین ویتگنشتاین را به یک نوزاد تازه می خواند؟ - و گاهی اوقات بیش از حد احساساتی و فقط مستقیم به پیاده روی با سه شنبه ها با قلمرو موری. این یک مرگ زشت نیست - برای این که خانواده است به خوبی آموزش دیده در طب به @ مبارزه @ نهایت دعوا بی معنی، خیلی خوبی آشنا با مرگ به علت سر و صدا، بیش از حد غنی در یک روگرفت مرگ، بیش از حد به خوبی متصل به رنج می برند پزشکان بد. آخرین فصل نوشته شده توسط همسر پس از مرگ او احتمالا بهترین است - هنوز، من نمی خواهم آن را توصیه نمی کند، خیلی جدید، نه جالب [2]. یک کتاب خوب برای کتاب باشگاه Oprahs می سازد. من می توانم تضمین کنم که شما و مرگ من خیلی بدتر از آنچه در اینجا توضیح داده می شود. در اینجا هیچ تهوع و استفراغ ثابت نیست، هیچ خون، هیچ مخاطی، هیچ هفته ای از دردناک از درد وجود دارد. مرگ بسیار پاک است، همانند کتاب. [1] یکی از بهترین کلمات در آلمان در - به معنای واقعی کلمهgate بسته شدن وحشت @، معمولا یک زن که شروع به رفتار غیر معمول یک بار او متوجه می شود که پنجره سن کودک تحمل او بسته است نشان دهنده، اما می توان آن را مورد استفاده برای توصیف هر کسی که شروع می شود رفتار غیرعادی زمانی که شروع به خاتمه می کند [2] احساس می کند بسیار مهم است که آن را بنویسید در مورد یک کار بچه که فقط فوت کرده

مشاهده لینک اصلی
هنگامی که نفس نفس می کشد هوا یکی از زیباترین نوشته ها، دلهره آور و موثر بر خاطراتی است که تا به حال خوانده ام. اگر چه این کتاب غم انگیز غم انگیز است، در نهایت زندگی را تأیید می کند و ارزش سرمایه گذاری عاطفی دارد. در سن 36 سالگی، پول کلانتی، پزشک نزدیک به اتمام تحصیلات جراحی مغز و اعصاب خود، با مرحله IV ریه تشخیص داده می شود. این وحی تبدیل شدن به یک خط تقسیم در زندگی او، چیزی از تبدیل ثروت است. پل می آید از یک پزشک سالم با امکان بی حد و حصر پیش از او به یک بیمار بیمار با آینده نامشخص است. تحسین عاشقانه با ادبیات در سن نوجوانی آغاز شد. Books نزدیکترین متقاضیان من شد، لنزهای دقیق زمین که دیدگاه های جدیدی از جهان را به نمایش گذاشتند. @ متأسفم که پسر او در یک شهر کوچک آریزونا که پدرش یک عمل قلب شناسی را باز کرد، مادر پائول با کلاسیک ادبی بی پایان منتشر نمی شود. پل، متقاعد شده است که او به پزشکی نمی رود، تصمیم می گیرد به ادبیات عمده در زبان انگلیسی، بلکه درجه ای را در زیست شناسی انسان به دلیل شگفتی خود را با مغز. Literature یک گزارش غنی از معنای انسانی را فراهم کرد؛ پس از آن، مغز ماشینهایی بود که به نحوی آن را فعال کرد. پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد در ادبیات انگلیسی و تماشای کشف جایی که زیست شناسی، اخلاق، ادبیات و فلسفه تقاطع می کنند، پولس تصمیم می گیرد تا به مدرسه پزشکی درخواست کند. Words شروع به احساس تنبلی شدیدی کرد که آنها را انجام داد. @ او برای یک تجربه مستقیم دلش میخواهد. او جراحی مغز و اعصاب را انتخاب می کند زیرا او واقعا خواستار آن بود. پس از تشخیص سرطان، پولس با پاسخ دادن به پرسش های فلسفی که او را آزار می داد، مبارزه می کرد. @ بخش حیرت انگیز از بیماری این است که، به عنوان شما از طریق آن، ارزش خود را به طور مداوم در حال تغییر است. شما تصمیم می گیرید که می خواهید زمان خود را به عنوان یک جراح مغز و اعصاب صرف کنید، اما دو ماه بعد ممکن است احساس متفاوت داشته باشید ... مرگ ممکن است یک رویداد یک بار باشد، اما زندگی با بیماری سرگیجه یک روند است. ، اما او ادامه می دهد و همچنان به زندگی ادامه می دهد. پل و همسرش لوسی حتی تصمیم می گیرند که یک بچه با هم داشته باشند. او به OR می رود تا زمانی که دیگر قادر به تمرین نیست و سپس خود را برای نوشتن این کتاب اختصاص می دهد. متاسفانه، پولس در نبرد مارس 2015، دو سال بعد از تشخیص خود، نبرد خود را از دست داد. من مطمئن هستم که افراد مختلف از این کتاب چیزهای مختلفی را می گیرند، اما من دوست Pauls از ادبیات گرفتم. او حتی ادبیات را برای بازگشت او به زندگی در طول اولین دوره درمانش ادای احترام کرد. کلمات پائول خیلی فصاحت هستند و رک و پوست کنده، من مجبور بودم خودم را نپسندم که کل کتاب را نقل قول کنم. پس از یادگیری سرطان، پولس با یک دوست با شوخی گفت: @ خبر خوب این است که من در حال حاضر دو برندا، کیتس و استفان کرون را از دست دادم. خبر بد این است که من هر چیزی را نوشته ام. خوب، پول کلانتی کارهای متفاوتی را که من به شدت توصیه می کنم پشت سر گذاشتم. برای من یک نقل قول نهایی را ارائه می دهم: در نهایت نمی توان تردید کرد که هر یک از ما فقط می توانید ببینید بخشی از تصویر دانش بشری هرگز در یک نفر نیست ... از روابطی که بین یکدیگر و جهان برقرار می شود رشد می کند و هنوز هم کامل نیست. و حقیقت می آید جایی بالاتر از همه آنها.

مشاهده لینک اصلی
گاهی اوقات شما نمی توانید کتاب بخرید و کتاب بگیرید کتاب تو را پیدا میکند در مواجهه با یک ضرر و قریب الوقوع بدون پایه ای از ایمان به عقب بر گردیم، خودم می پرسم، «اگر معنای زندگی را فقط می خواهی بمیر، چه می شود؟» پل کلانیتی به این معنی را به این سوال پاسخ می دهد ممکن است در کتاب برجسته خود را. پل جراح مغز و اعصاب 36 ساله، پولس بین پزشکی و ادبیات را به عنوان یک حرفه حرفه ای تبدیل کرد. پزشکی موفق به کسب و دریافت شد و او فقط در قلب یک مسیر ستاره زمانی که او با سرطان متاستاتیک ریه تشخیص داده شد. پولس اعتقاد پرشور به ابعاد اخلاقی کار او را تحقق بخشید. او همچنین به شدت معتقد بود که جنبه های ارتباطی بین افراد معنی دارد و معنای زندگی همه چیز را با عمق روابط ما در سفر ما شکل می دهد. او این را می گوید، \"راز این است که بدانیم که عرشه چیده شده است، که شما از دست دادن، دست و یا قضاوت خود را لغزیدن، و در عین حال هنوز به مبارزه برای پیروزی می توانید به کمال رسیدن، اما شما می تواند به یک نامطلوب که به طور بی وقفه تلاش می کنند اعتقاد دارند. درست همانطور که اسپاسم جراحش موجب کاهش بیماری مغز و نجات جان ها شد، کلمات او دلایل برای زندگی می کنند. فضیلتی که او در سفر خود قرار می دهد â € \"از یکی از مقامات جراحی با امتیاز بالا به نویسنده به نقش مهم خود را همه، شوهر و پدر دختر جوان - کتاب خود را نشان می دهد که چگونه یک زندگی خوب زندگی می کنند می تواند همچنان به ایجاد چنین تاثیر بزرگی ادامه دهد. در پیش گفتار دکتر آبراهام Verghese نویسنده و نویسنده، این پزشک می نویسد: \"او (پل) هیچ چیز در مورد نوشتن\" - او در مورد زمان نوشت و آنچه به معنای او بود در حال حاضر، در زمینه بیماری خود. \"و در پس از کلمه توسط همسرش لوسی، معنی آن زمان حتی واضح تر می شود. احساس کردم حس دوست داشتن شخصی را از دست داده ام. اگر این را قبول نکنم، این را روشن می کنم: این یک خاطره تلخ و خلافکار نیست و این دلیل آن نیست که من 5 ساله هستم. این کتاب به خوبی نوشته شده است، متفکر، صفحه تبدیل کتاب در مورد نحوه ارتباط ما به عنوان انسان و به همین دلیل زندگی - مهم نیست که چقدر کوتاه؟ ارزش زندگی است. من این را به شدت به همه افراد در زندگی خود توصیه میکنم.

مشاهده لینک اصلی
انتخاب پانل سایه ما برای جایزه کتاب خوش آمدید 2017. من برای اولین بار این کتاب را یک سال و نیم پیش خواندم؛ هنگامی که من آن را به تازگی جمع آوری کردم، فکر کردم که فقط آن را سریع به یاد می آورم که چرا من آن را دوست داشتم. پیش از آنکه متوجه شدم 50 صفحه آن را می خواندم، و من آن را بعد از شب عروسی در ماشین به پایان رساندم و از تلفن یک گوشی هوشمند به عنوان یک چراغ قوه استفاده می کردم. (برای قرار دادن این در چشم انداز: تقریبا هرگز کتاب را ندیدم. آخرین ردیف من از چندین رمان دیکنز برای استاد من در سال 2005 بود. \"6) چه چیزی بیشتر در دومین خواندن من بیشتر شد، این است که چگونه Kalanithi، حتی در کوتاه مدت زندگی، هر دو طرف تجربه پزشکی را دید. او مقیم جراحی مغز و اعصاب بود که تصمیمات زندگی و مرگ را تصور می کرد و از کارهای مغز می ترسید. او در بیمار مبتلا به سرطان سرطانی سرطانی بود که می دانست چگونه بیشتر از زمان باقی مانده خود را با خانواده اش بپردازد. اما در هر دو نقش، سوال او همیشه \"چه چیزی باعث می شود که زندگی انسان معنی دار باشد؟\" او بین علم، ادبیات و مذهب پرواز می کند. این کتاب کوتاه و فنی ناتمام، در پروس معروف و متداول با مضامین مکتوب کتبی، روایت های گذشته کالانیتی (سالهای رشد و آموزش پزشکی)، در حال حاضر (در معرض درمان سرطان است، اما در نهایت به مرگ می انجامد) و آینده (میراثی که او پشت سر می گذارد ، از جمله دخترش). دوباره بار دیگر در دستورالعمل های جایزه کتاب خوشبختی قرار می گیرند (\"بعضی مواقع پزشکی تمام زندگی ما را تحت تاثیر قرار می دهد. کتاب هایی که در این برس ها با داستان پزشکی پیدا می شود، آنهایی هستند که معنای جدیدی را به معنای آن اضافه می کنند به عنوان انسان شناخته می شود)، هنگامی که نفس به هوا تبدیل می شود به عنوان یک نمونه کامل. بررسی اصلی من از اکتبر 2015: چیزی از علاقه مندان به خاطرات سرطان، یک subgenre است که درخواست برای دلایل تاریخ خانواده است، اما همچنین به دلیل قدردانی داستان ها زندگی درست بر روی چاقو لبه زندگی و مرگ. اینجا تنها کسی هستم که برای زیبایی پروسس آن توصیه می شود - ترکیبی زیبا از ادبیات و پزشکی - و تصویر ساده و در عین حال شگفت انگیز از زندگی کوتاه است. پائول Kalanitii 36 بود و فقط به اتمام جراحی مغز و اعصاب اقامت در استنفورد، کالیفرنیا زمانی که او با سرطان پیشرفته ریه تشخیص داده شد که به درمان خوبی پاسخ نداد. این یک شگفتی کامل بود و زندگی جراح جوان را در یک دوره جدید قرار داد. او و همکارانش از پزشکان علائم خود را مدیریت می کردند تا او بتواند تا زمانی که بتواند کار کند، اما زمانی که زمان آمد، می دانست که می خواهد سال گذشته خود را به نوشتن این خاطرات اختصاص دهد. علاوه بر این، او طعم کوتاه و شیرین از پدر و مادر را دریافت می کند: او و همسرش لوسی، همچنین در زمینه پزشکی، تصمیم گرفتند تا یک کودک داشته باشند. Kalanithi پسر مهاجران هندی در آریزونا را بزرگ کرد. â € œ من توسط دستاورد کمتر توسط تلاش برای درک، به طور جدی رانده شد: چه چیزی باعث زندگی معنای زندگی انسان است؟ او به یاد می آورد. درجه بندی در ادبیات انگلیسی و زیست شناسی انسانی تلاش های متفاوتی برای پیدا کردن پاسخ بود. مانند هنری مارش (بدون هیچ آسیبی)، او دانش جراح را در مورد آناتومی استدلال می داند، اما متوجه می شود که تصویر کامل را ارائه نمی دهد. او مسئولیت نگهداری دیگران را در تعادل می داند و از گمراهی گاه به گاه همدردی پشیمان می شود. «چالش هایی است که دارو را مقدس و کاملا غیرممکن می دانند: در صورتی که یکی دیگر از صلیب ها را بگیرد، وزن. \"آن را جذاب برای دیدن زبان مذهبی در این بیانیه - در واقع، Kalanithi کار خود را به عنوان خواستار، و یکی با مفاهیم اخلاقی را دیدم. تصاویر مسیحی نشان می دهد تا بارها و بارها: به جای اینکه چهره روحانی در کمک به یک گذار زندگی، من خودم گوسفنده، گم شده و گیج شده ام. باز بودن به رابطه انسانی انسان به معنای نشان دادن حقیقت بزرگ از پیسی نیست؛ این بدان معنی است که ملاقات با بیماران در جایی که آنها هستند، در narthex یا nave، و آوردن آنها تا آنجا که می توانید. هنگامی که آخرین بار شما با کلمه \"â € œnarthexâ €؟ واژگان در سراسر آن قابل توجه است، همانطور که در یکی دیگر از بخش های مورد علاقه: \"حوادث فاجعه ای بود که توسط قاشق چای تهیه شده بود. فقط چند بیمار یکبار تقاضا کردند؛ بیشترین زمان لازم برای هضم است. »پل کلانیتی در ماه مارس 2015 درگذشت. در اینجا یک داستان عاشقانه از همسرش - مثل ماریون کوتز، نویسنده« The Iceberg »، که بیش از حد صالح است که داستانش را ادامه دهد.

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب آن هنگام که نفس هوا می شود


 کتاب یونگ : مفاهیم کلیدی
 کتاب شناسایی از راه امواج رادیویی ره آوردی نوین از فن آوری ارتباطات RFID
 کتاب آموزش گام به گام MSP
 کتاب کاربردهای بلاک چین در امنیت سایبری
 کتاب مدل سازی، مونتاژ و نقشه کشی با SolidWorks 2023
 کتاب خودآموز تصویری Photoshop